زخم‌های محله‌ی قدیمی

ساخت وبلاگ

آقا رحمان مرده. بقالیِ قدیمی که پیرمرد پشت دخل آن می‌ایستاد و به اهالی محل تخم مرغ و پنیر و برنج و خوار و بار می‌فروخت خراب شده و شده یک سلمانی بزرگ که بهش می‌گویند آرایشگاه. که پسر آقا رحمان وارث آن است. یک سالن با شیشه میرال های بزرگ، و نئون های رنگارنگ که چشمک می‌زند و نور سرخ تازه بدوران رسیده آن روی دیوارهای کهنه آجری خانه‌ی قدیمی متروک می‌افتد و دل آجر ها را می رنجاند. و دل خشت و گل قدیمی مهجور.

می‌خواهد باران بزند. آسمان ابریست اما نمی‌بارد آقا رحمان. من پشت تیر برق کنار آن سلمانی بزرگ غریبه که بهش می‌گویند آرایشگاه ایستاده‌ام و از کنار چهل سالگی‌ام لای صندلی ها را دید می‌زنم شاید بتوانم تو را ببینم که هنوز زنده‌ای. که پشت دخل نشسته ای و من ده سالم بشود و بیایم توی دکان و مشت گره کرده‌ام را باز کنم و یک اسکناس بیست تومانی بدهم به تو و بگویم چند تا تخم مرغ بدهید رحمان آقا. و تو کمری راست کنی و شکر خدا کنی و تخم مرغ ها را توی پاکت بگذاری و پول را بگیری و یک شکلات پنج‌زاری توی مشتم بگذاری و بگویی آفرین مرد کوچک. و بگویی به پدرت سلام برسان. و بگویی خوب درس بخوان. و من از نکهت خوش لیمو امانی های توی گونی نفس عمیقی بکشم و دهنم از فکر قرمه سبزی آب بیفتد. و دهنم از تصور مزه ترشی های توی دبه آب بیفتد. و با تو خداحافظی کنم. از کنار چرخ لبوفروشی کنار دکان تو که از نور چراغ زنبوری روشن شده گذر بکنم و از کنار دستفروشی که پرتقال و نارنگی و سیب می فروخت و از آتشی که افروخته بود گرم می‌شد و دست ها را کنار آتش به هم می مالید گذر بکنم و وقتی دم در خانه می رسم پدرم را ببینم که از اتوبوس بنز آبی صنایع دفاع پیاده می‌شود و به سمت او بدوم و او دستی روی سرم بکشد که انگار دست خدا بود ... و برویم خانه. و همه اهالی محل بروند خانه شان. و باران پاییز ببارد. و خانه ها گرم باشد. و هنوز تو زنده باشی. پدرم زنده باشد. دیوارهای خانه ها از نور لبخند آدم ها گرم باشد.

دلم ابریست رحمان آقا. اما نمی‌توانم گریه کنم. حتما بالای سر قبر تو توی بهشت فاطمه هم ابر ایستاده و نمی‌بارد. پس باران کجا رفت رحمان آقا. تو کجا رفتی. پدرم کجا رفت. خوشبختی ما کجا رفت رحمان آقا.

می‌خواهم گریه کنم، اما نمی‌توانم. مثل ابری که می‌خواهد ببارد، اما نمی‌تواند.

+ جمعه دهم آذر ۱۴۰۲ ساعت 20:31 ‌‌  | 

روزهای برفی ......
ما را در سایت روزهای برفی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rouzhayebarfio بازدید : 38 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 13:57