اسم اتومبیل بزرگ زودپز بود. یک اتوبوس بنز فرسوده که شیشههای آن را ورق گالوانیزه جوش داده بودند. صندلیها را برداشته و دو نیمکت فلزی دراز جای آن روبروی هم تعبیه کرده بودند. متهمین روی نیمکتها مینشستند و مچ دستشان به حلقههای میلگردیِ جوش داده به نیمکتها دستبند میشد.
زودپز هیچ روزنهای نداشت که نور از آن به درون بتابد. یا هوایی وارد آن بشود. یک چراغ سقفی زره پوش شده نور سفید مردهای بین زندانیان میتاباند و صورتهای عرق کرده و یقههای خیس از عرق آنها را معلوم میکرد. هر روز در فاصله میان بازداشتگاه تا محل دادگاه داخل اتوبوس آنقدر گرم میشد که حتی هیچ نگهبانی آن پشت کنار متهمین نمینشست.
متهمین روی لباس زندان و دستبند و پابند عرق میریختند و رنگ از رخ نحیفشان میپرید. انگار خون توی بدن نداشتند و فقط ارواح رنجوری بودند که آرزوی ترک اجسام گناهکار خود را داشتند ..
برچسب : نویسنده : rouzhayebarfio بازدید : 33