سرگیجه

ساخت وبلاگ

‏اولین اتومبیل می‌ایستد. یک تاکسی زرد کهنه. سوار می‌شوم. سلام می‌کنم. راننده احتمالا پاسخ می‌دهد. بعد، اتومبیل در میان خاکستر و مه راه می‌افتد. زمین پوشیده از برگ و دلتنگی است. و از پشت شیشه غبار گرفته دلتنگی تشدید می‌شود.

‏نمی‌توانم روی یک فکر مشخص تمرکز کنم. اما تمام افکار گذشته را چون کوله‌باری همراه خود دارم. مقصدم معلوم است، اما میل به رفتن نیست. با این وجود حتی دلم نمی‌خواهد اتومبیل بایستد و مرا در میانه‌ی راه پیاده کند. دلم برای کسی تنگ نمی‌شود، فقط روی گوری قدیمی به عادت سوگواری می‌کنم.

‏تاکسی زرد فرسوده رفته. مرا روی خطوط سفید عرض خیابان بحال خود گذاشته و دور شده است. باید از این خطوط عبور کنم، از دروازه ای بگذرم و به ایستگاه قطار برسم. بعد، چند ایستگاه تکراری. و هدر دادن یک روز دیگر. چرخیدن به دور خود. چرخیدن به دور خورشید.

+ چهارشنبه پانزدهم آذر ۱۴۰۲ ساعت 12:29 ‌‌  | 

روزهای برفی ......
ما را در سایت روزهای برفی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rouzhayebarfio بازدید : 33 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 13:57