از متن مصاحبه:
بله نوشتن رو به اون معنای آکادمیک که در ذهن شما هست کسی به من نیاموخت. اما اگر آموزگاری هم داشته باشم اون "درد" بوده که معلم من بوده.
از متن مصاحبه ۲
تکرار! من برای گریز از تکرار دست به نگارش این کتاب زدم. در خلال هر صفحه یا هر جمله، وقتی متوجه میشدم که کلماتم رو به تکرار میره کل صفحه یا چند صفحه پیش از آن رو هم حذف میکردم و دوباره مینوشتم. بهرحال میخواستم باری از دوش تکرار بردارم نه اینکه خودم باری باشم.
از متن مصاحبه ۳
من بارها در این مسیر نه شنیدم و ناشران مطرح سعی در نا امید کردنم از کل مسیر داشتند، اما این تصمیم گرفته شده بود و این کتاب باید نوشته میشد. یعنی فشار از دو طرف بر من بود، از سمت ناشران و از سمت خواست و ارادهای خارجی که نوشتن رو بر من القاء میکرد.
از متن مصاحبه ۴
ما نویسنده خوب در گذشته داشتیم. مثلا هدایت کسی بود که حرفی برای گفتن داشت. بعد بازیگران کلمات وارد عرصه شدند. کسانی که مایهی نوشتن نداشتند، حرفی نداشتند اصلا، اما بازیگران سیرک قابلی بودند. لطفا ازم نخواهید هنگام ضبط اسم ببرم. اما خصوصی خواهم گفت.
از متن مصاحبه ۵
من از داستان کوتاه آغاز کردم. چندتایی پراکنده در مجلات و سایتها منتشر شد و یک کتاب هم به چاپ رسید که ناشر خوبی نداشت. داستانها خوب بودند اما ناشر، یک دلال کاغذ بود. مثل اکثر ناشران این مملکت. اما بین رمان فلسفی و داستان کوتاه، انتخاب من چیزیه که بهم القاء بشه.
از متن مصاحبه ۶
من نه هرگز نویسنده قابلی در مدرسه نبودم. انشام افتضاح بود. مثل باقی درسهام. کلا اهل کلاس و پشت نیمکت نبودم. با معلمها سر جنگ داشتم. با اینکه عاشق مدرسه بودم. مدرسه یک جذابیت اثیری برام داشت. راهروهای تاریک. کلاسهای خالی. پنجرههایی که خیلی مرموز به هم میخورد.
از متن مصاحبه ۷
رمان در ایران اسم چندان خوبی نداره چون معرف یک مشت کتاب مزخرفه که بین نویسنده ها به رمان آشپزخونهای معروفه. یک سری داستان مبتذل، مثلث عشقی، مربع عشقی و حتی چند ضلعی عشقی لابلای سطور کتاب برای یک مشت تینیجر احمق نوشته شده و متاسفانه بارها تجدید چاپ هم میشه.
از متن مصاحبه ۸
وگرنه در تمام طول تاریخ از ادبیات داستانی برای انتقال مفاهیم بسیار پیچیده فلسفی استفاده شده. چه اگر رمان بد هست چرا فلاسفه بزرگ مثل سارتر ازش برای انتقال اون مفهوم سود بردند. رمان در ایران اسم خوبی نداره چون نویسنده خوبی نداره و مهمتر چون مخاطب فهیمی نداره.
از متن مصاحبه ۹
من عاشق کوهستان بودم همیشه. کوه، مه، ابر، سنگ، صخره، جاده، کورهراه، دره، اینها همواره در برابر روح من قد علم کرده بودند و سد هایی مملو از اندوه در برابرم ایجاد کرده بودند. من هرگز در کوهستان نتونستم شاد باشم. کسی که معنای کوه رو بیابه، شادی رو گم میکنه.
از متن مصاحبه ۱۰
نه من آرزوی بخصوصی ندارم. شاید سابقا داشتهام اما الان مدتهاست که نه. برام اهمیتی نداره که اینجا هستم. چون این زمان بسرعت سپری میشه و ملال و اندوه جایگزین این ساعتها خواهد شد. اندوه همیشگیه. مثل مرگ، که خواب کوتاهی به نام زندگی در خود داره. اما بیداری، مرگه.
از متن مصاحبه ۱۱
تقریبا هیچکس منو در زندگی جدی نگرفت. بنظرم حق نداشتند. من هرگز آدمها رو تنبیه نمیکنم اما حذف چرا. از وقتی خودم رو شناختم در حال حذف انسانها از زندگیم بودهام. الان خیلی تنهام. با اینکه شناخته شدهام اما تنهام. و غمگینم. نداشتن دوست بدترین درد زندگیه.
از متن مصاحبه ۱۲
کارهای زیادی برای نوشتن دارم. اما کارهایی که نوشته نشده و در نطفه خفه شد چندین برابر اینهاست. من بارها در اتوبوس و قطار و پیادهرو مسائلی بهم الهام میشد که چون جایی برای شنیدنش وجود نداشت ترجیح دادم اصلا روی کاغذ نیارم و در واقع سقط جنین کردم. بارها. بارها.
از متن مصاحبه ۱۳
بله. بارها به خودکشی فکر کردم. حتی الان هم میتونم بعد از تمام شدن این مصاحبه وقتی شما رفتید در رو پشت سرم قفل کنم و خودم رو از حلقه لوستر سقف بیاویزم. میل چندانی به زندگی ندارم. چون میلی به درد ندارم. حقیقتا از زندگی خستهام. مانند بیماری از یک درد مزمن.
از متن مصاحبه ۱۴
بله یک بار عاشق شدم. اما طبق روال درد، این عشق به یک غده بدخیم خطرناک روی قلبم تبدیل شد. خاطر اون زن قلبم رو می آزرد، اما احساس نداشتنش مانند دشنهای بود که اون غده رو میخواست از جا بکنه. و خب زخم، پر از عفونت و حس ترحم و نفرت و دلتنگی و نا امیدی بود.
از متن مصاحبه ۱۵
جمله پایانی
همه فراموش خواهیم شد. باد و باران نامهای ما را از روی سنگ قبورمان خواهد شست و هیچکس حتی به یاد نخواهد آورد که ما چه دردی را تحمل کردیم. و برای هیچکس حتی اهمیتی هم نخواهد داشت.
برچسب : نویسنده : rouzhayebarfio بازدید : 34