اتوبوس رسید. جمعیت پشت در تجمع کرد تا راننده در را باز کند. گرهی از گوشت و پوست و لباسهای کهنه. که هر یک مترصد است زودتر از دیگری به صندلی خالی برسد. راننده با اکراه در را زد. جمعیت از سر و کول هم سوار شد. گداها، زنان خانهدار، مردان بیکار و پیرمردان از کار افتاده، هر یک صاحب یک صندلی است. آن را به دو هزار تومان کرایه کرده. درها در سر و صدای سرزنشباری بسته میشود. اتوبوس راه خود را از پستترین خیابانهای پایین شهر کشیده و میرود.
یک نفر سعی میکند حرفی بزند. تقلا میکند. لال است. زنش پارچه کهنه سیاهی روی سر انداخته. با صدای خفهای ازش میخواهد ساکت شود. نمیشود. صداهای نامفهوم را میبرد بالا. رنج میکشد. میخواهد فحشی بدهد، نمیتواند. راننده غرلندی میکند. چیزی میگوید که همه بشنویم. میشنویم. از اینکه کرایهی سواریها بالا رفته و سیل جمعیت بیچاره ها روانه اتوبوسرانی شده شکایت میکند. حتی داخل اتوبوس فرسوده هم کسی هست که توی سر ما بزند. تحقیرمان کند. نداری مان را به رخ بکشد. یکساعت انتظار پای اتوبوس را به رویمان بیاورد.
یک نفر توی تلفن خود حرف میزند. هر جمله را باید سه بار تکرار کند تا فرد آن سوی خط بشنود. بوضوح با یک فرد کر مکالمه میکند. دادش را سر ما میزند. هر مزخرفی را باید سه بار بشنویم. بعد میرویم سراغ جمله بعدی. مرد لال و زن بیچارهاش میخواهند پیاده شوند. راننده نگه نمیدارد. تا ایستگاه باید صبر کنند. نمیکنند. دعوا بالا میگیرد. کلمات له شده و بریده سر راننده میریزد. نگه میدارد. پیاده میشوند. زن فحشی میدهد. راننده هم.
مکالمه با فرد کر تمام شده. مرد سراغ مکالمه دیگری رفته. آرامتر حرف میزند. جملات را پشت سر هم ادا میکند. پیداست کسی پشت خط نیست. خواسته جلب توجه کند. اما توجه کسی جلب نمیشود. فقط در سکوت انتظار میکشند. اتوبوس پشت چراغ ایستاده. پیرمردی لای اتومبیلها گدایی میکند. به نوبت سراغ هر سواری میرود. به شیشه میزند تا شیشه را پایین بکشند. کسی به او اعتنا نمیکند. گدا دست میبرد توی سینه و از زیر کت مندرسی که به تن دارد نخی بیرون میکشد. نخ از گردن آویخته. سوتی بسته به آن است. گدا سوت را لای لبها میبرد. سوت میزند. شاید تا همه نگاهش کنند. صدای گوشخراش سوت توجه همه را جلب میکند. اما کسی شیشه را پایین نمیدهد. چراغ سبز شده. گدا با آستین عرق پیشانی را پاک میکند. از وسط خیابان تکان نمیخورد.
توجه کسی به مردی که با تلفن حرف میزند جلب شده. با او گفتگو میکند. مردک بیچاره. آدمهای بیچاره. شهر بیچاره. کشور بیچاره.
t.me/s_sharif_pub
برچسب : نویسنده : rouzhayebarfio بازدید : 67