اعتراف روی کاغذهای مچاله

ساخت وبلاگ

... ‏حالا که فکر می‌کنم آن آدم‌ها را حقیقتا من کشتم. غفلتا ضربتی محکم پشت سرشان زدم و با صورت روی میز افتادند و دیگر تکان نخوردند. سم مهلکی بهشان خوراندم و کبود شدن رخسارشان را به چشم دیدم، التماسشان دور طناب دار را مشاهده نمودم و کاری نکردم و دست و پا زدنشان را تماشا کردم.
‏جاری شدن بزاق از لای دهان باز و لب‌های کبود و دندان‌های کرم خورده‌شان را در میان صدای مهیب خرخر خوک مانندشان به چشم دیدم و دست به سینه کنار میز ایستادم و به مرگ آنها خوش‌آمد گفتم. من قاتل همه آن انسان‌ها بودم. پدرها مادرها نامزدها و بدتر از همه بی‌کسانی که کسی چشم انتظارشان نبود.
‏کیست که تصدیق نکند حتی در میان درنده ترین حیوانات نیز قدری ترحم هست. من نیز گاهی برای کسی که پیش از مرگ تسلیم می‌شد و در کمال آرامش تقدیر خود را می‌پذیرفت و سم مهلک را می‌نوشید دل می‌سوزاندم. در کمال احترام با ایشان برخورد می‌نمودم. لب‌های کف کرده او را به دستمالی می‌زدودم، ‏گاهی دست بر شانه قربانی می‌گذاشتم و عمیقا و در کمال همدردی به چشم ایشان خیره می‌شدم، تا وقتی فروغ جان در مردمک چشمان او تیره می‌شد و چراغ زندگی در جسم محتضر خاموش می‌گشت و دستان مرا رها می‌نمود و سرش در گریبان من رها می‌شد و می‌مرد.

اما من قاتلی بی‌رحم نبودم. مرگ بی‌رحمانه بود.

t.me/s_sharif_pub

twitter: anton_roquntin

+ نوشته شده در جمعه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۰ ساعت 12:12 توسط سیروس شریفی  | 

روزهای برفی ......
ما را در سایت روزهای برفی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rouzhayebarfio بازدید : 113 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 4:54