شب ها... بيست و سوم بهمن هشتاد و شش 3:45 بامداد

ساخت وبلاگ

شب ها...                                بيست و سوم بهمن هشتاد و شش    3:45  بامداد

 

شب ها براي خودش دنياي ديگري دارد

سكوتي ديگر

صدايي ديگر

رويايي ديگر

شب ها براي خودش به دور از چشم همه

باران  ميزند

براي خودش برف ميبارد

و مرد تنهاي شب حتي

براي خودش روي برف راه مي رود

و روي برف جاي پا ميگذارد

و شب ها حتي دل روشن پنجره

در را براي تنهايي كوچه

پيش ميگذراد

اگر از عشق آسمان روز

فقط يك خورشيد ميسوزد

شب

دل تنگ فراموش شده ي شب

صاحب هزاران هزار خورشيد هاييست

كه به شوق ناز چشم سياهش

چشمك ستاره ميزنند

شب ها براي خودش دنياي ديگري دارد

شب ها رهگذري كه دست هايش در جيب هايش است

و بوي سيگار ميدهد

آرام در پژواك گام هايش قدم برميدارد

و با لب هاي غنچه اش سوت ميزند

و آنوقت نور خفيف   تير چوبي كوچه

دست رهگذر را بر دست سايه اش ميگذارد

آه من چقدر بوي تير چراغ چوبي را

كه به ديوار آجري تكيه زده

و آسمان را با پشت بام شريك است

دوست دارم

كه تنش بوي خاطرات دست هاي كودكاني را ميدهد

كه بدورش حلقه ميزدند و او

(( عمو زنجير باف))

نخود چي كشمش های جيب كت پدر بزرگشان بود.

آه من چقدر از پشت آن تير نرگس را ديد زده ام

كه عصرها با زنبيل پر از نان از راه ميرسيد

با چادر مادرش که برایش بزرگ بود

و جواب سلام من را نميداد

و چقدر به من گفته بود كه ايندفعه ديگر بابايش را ميفرستد

در خانه امان

و چه شب ها من بند کتانی هایم را سفت بستم و

 از ترس از جلوي در تكان نخوردم تا اگر باباي نرگس بيايد

به دامان مهربان  كوچه که پناهم میداد  فرار كنم

من چقدر شب را دوست دارم كه مثل روز نيست

من چقدر تير  پير كوچه كه هنوز شب ها لامپ سيمي اش

با آن كلاه بشقابي زنگ زده كه

روي سر دارد

راه بي بي صفورا

و عمو مش كريم فالوده فروش را روشن ميكند

دوست دارم

من چقدر بوی خوش چادر بی بی را دوست دارم

که مرا بغل میکرد و می بوسید

و من هرگز ندانستم چرا در آغوش او

بی اختیار چشمانم خیس میشد

و چقدر روز را دوست ندارم

که ديگر پسر هاي كت و شلوار پوش

و عينك دودي دارش

از ارثيه اي كه بي بي

برايشان گذاشته خانه اي ساخته اند

كه از ده نردبان چوبي

كه ما در حياطمان داشتيم بزرگتر است

نردباني كه هر نيمه شب تابستان

من را با يك بغل رختخواب به بامي ميبرد

كه زودتر ستاره ها در آن جا پهن كرده بودند

و   چرخ كهنه ي  عمو مش كريم 

با زنجير كلفت سياه

به ميله ي  پنجره ي اتاق فرو ريخته ي شان

قفل شده

وسالهاست زير تن تفديده ي آفتاب روز كز كرده

آه چقدر چرخ بیچاره ی عمو مش کریم ترسیده

و چقدر دلش برای داد های صاحبش که دل یک محله را با دو تومان خنک میکرد

تنگ شده

و گردي كه از چرخ ماشين آدم هايی که برای محله ی ما نیستند

بر هوا برخواسته

گلوي رنجور خاطراتش را

به سرفه مي اندازد.

و نرگس با گيس سفيدش براي كودكان يتيمش نان ميبرد

من چقدر شب را دوست دارم كه مثل روز نيست.

من چقدر نردبان بلند خانه مان را دوست دارم

كه من را با چند پله

فقط

صاحب ستاره ها ميكرد

و چقدر اين برجي كه روي

 جنازه ي حوض آبي حياط بي بي ساخته اند

كوتاه است

كه دستش به هيچ ستاره اي نميرسد.

 من دلم تنگ شده

تنگ قاچ هندوانه ي شب هاي تابستان

که مادر از آب حوض میچید

 و تنگ دست هاي پر موي پدر

 با زير پيراهن سفيدش

كه آستين هاي كوتاه و يقه ي گشاد داشت

و  دم پايي هايي كه لب حوض از آب وضو خيس ميشد

من دلم براي تخت چوبي  لم داده در زير طاق مو

كه سماور از قژ قژ چوب هايش جوش ميزد

و براي پشتي هاي رنگ و رو رفته ي قرمزمان

تنگ شده

من دلم حتي براي نيش پشه ها

و آواز بي خواب كننده ي جير جيرك ها

لك زده است

جیر جیرکهایی که سالهاست از لای بوته های یاس رفته اند

و جایشان را به بوق ماشینها

و دوپس دوپس ضبط خانه ها داده اند

من دلم میخواهد که همیشه شب باشد

و دلم میخواهد که همیشه بوی یاس تاپشت بون خانه بیاید

و من باز لحاف خنکم را لای پاهایم بپیچم

و من انگار صدای فروغ را از دور دست ها میشنوم که میگوید

آه چقدر چسبیدن صورت خنک لحاف با صورت من خوب است

چقدر آسمان پر از ستاره خوب است

و چقدر خوب است كه شب هنوز هست

و زير تاريكي نور كور كننده ي روز

 راه گم نكرده

شب براي خودش باران میزند

براي خودش مرد... زير باران خيس ميشود

شب

رهگذر تنهاست

و تنها قدم ميزند

ودر روزي كه براي همه ي مردم دنيا يك خورشيد

  شب براي يك رهگذر تنها

همه ي خورشيد هاي دنيا

طلوع ميكنند.

 من شب را دوست دارم كه هنوز خلوت است

كه هنوز تابستان است

كه هنوز كوچه همان كوچه است

و آدم از بوی خاک آبزده مست میشود

و دم پايي هاي پدر هنوز از آب وضو صورت ميشورد

شب هنوز ماهي ها در كف حوض آبي حياط بي بي

ميرقصند و من هنوز سر کوچه منتظرم که نرگس برایم اخم کند

من شب را دوست دارم كه ستاره ها

 كنار من جا مي اندازند

و لامپ سيمي تير كوچه

هنوز راه را براي بي بي

عمو مش كريم

نرگس و من

روشن ميكنند

شب ها براي خودش دنياي ديگري دارد.

 


روزهای برفی ......
ما را در سایت روزهای برفی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rouzhayebarfio بازدید : 154 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1396 ساعت: 2:38