برای دهات خوبم

ساخت وبلاگ

 

امروز بعد از ظهر دوباره باران خواهد بارید. و آب توی آبگیرها تا صبح یخ خواهد بست. باید آتش توی اجاق را زنده نگه دارم. خدا را شکر برای گرد سوز روی طاقچه نفت هست . و باز هم سایه آتشم روی پنجره خواهد افتاد. شب اگر بیرون از پنجره  ی روشن بماند زیباست.

و باران هم که داریم . توی سفره نان هم هست. و با سیب زمینی جا مانده از آبگوشت چه می چسبد. یادم باشد مرغ را هم با جوجه هایش کنار آتش بیاورم. اینطوری خوب است . هم از سرما هم از شغال در امان خواهند بود.

تا دکان حاج بابا راهی نیست . مقداری کاغذ می خواهم . چند سیر قند و کاغذ ارزان قیمت. و سیگار. خداراشکر بدهکار مغازه اش نیستم. حساب دفتری باهاش ندارم . دارم . اما خط خورده است. و برای فتیله سماور هم پول دارم.

صبح با مادرم تلفنی حرف زده ام . همه خوبند. مادر سر خاک پدر قرآن خوان برده بود. و از پول مستمری اش نذری هم داده بود. می خواهد به زیارت برود. برود. برایش خوب است. و خداحافظ. و بوق تلفن.

بوی شیرین سوختن هیزم و پهن از قهوه خانه نجف آقا را تو می دهم. برای همین چیزهاست که اینجا هستم. و برای بزم پاییز و باران. قلیان را حساب می کنم. بیرون سرما دلپذیر است. پوست دست را می ترکاند. بترکاند. کیفش به همین است. می دانم زیر لب به این حرف ها می خندند. بخندند. این پیرمردها را و این نیمچه مردهای چکمه پوش را با همین چیز ها دوست دارم. اصلا اینها با کوه با کوچه های خاکی و درهای چوبی و بوی سوختن هیزم توی تنور جور در می آیند. جمعشان که جمع می شود هرکدام حرفی برای گفتن دارند . خنده ای مضحکه ای . گلایه ای. که با دود سیگار از دهانشان می زند بیرون.

هر کدام از این ها ساعتی بعد گاوی را به دیرکی خواهد بست . گوسفندی را خواهد دوشید. به سگی لگد خواهد زد. از استکان توی نعلبکی چای خواهد ریخت  و دشنامی به زنی، بچه ای، توله ای خواهد داد. هرکدام از این ها  توی مجلس عزا توی مسجد روستا قرآن را به آواز خواهد خواند . آوازی حزین که من دوست دارمش. و تا آخر مجلس کنارشان خواهم نشست. به رسم ادب برای هر کدامشان روی پا خواهم ایستاد و جایم را برای نشستنشان تعارف خواهم نمود. حتی برای ژنده پوش ترینشان که با نهایت ادب و احترام ورود خواهد کرد و از دور برای سرشناسان ده احترامی خواهد نمود . و اگر به من سیگاری تعارف کند حتما خواهم پذیرفت و وقتی از مسایل جاری روستا برایم حرف بزند با جان و دل خواهم شنید . و چه قدر محظوظ خواهم گشت ...

و من همه این ها را با خود دارم . توی جیبم با دستم میفشارمش. که فقط برای خودم است که تنها برای همین اینجا هستم و برای همین تا صبح کنار آتش اجاقم خواهم نشست و روی کاغذهایم از آن خواهم نوشت و تا صبح با سیگارهایی که خواهم پیچید و دود خواهم کرد پشت پنجره ای که از باد و باران و برف ، اندود است برایش کیف خواهم نمود ...

 

بیست و یک اردیبهشت نود و شش

حوالی غروب. در ایوان   آپارتمانم


روزهای برفی ......
ما را در سایت روزهای برفی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rouzhayebarfio بازدید : 115 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1396 ساعت: 2:38