روزهای برفی ...

متن مرتبط با «خیال کن» در سایت روزهای برفی ... نوشته شده است

خواستم گریه کنم، اما نتوانستم.

  • ‏جمعه‌ی هفته‌ای که گذشت دایی من شب با درد مختصری در قلب خود خوابید و صبح دیگر بیدار نشد. بعد، داییِ بی جان شنبه تا ظهر توسط اهالی روستا تشییع و به خاک سپرده شد. من یکشنبه صبح خود را به مراسم ترحیم او رساندم و دوشنبه سر کار خود حاضر بودم. زندگی همین داستان بی معنی اما غمگین است.‏تمام امروز در قلب خود احساس درد می‌کردم و غروب در حالی که چند قدم تا خانه فاصله داشتم آن درد درون قلبم تشدید شد و مرا به زانو در آورد. کنار خیابان میان اندوه مرگ محتمل خود نشسته بودم و عبور اتومبیل‌ها از کنارم را نگاه می‌کردم. بعد گور ساکت دایی‌ام بر بلندای تپه‌ای در روستا از نظرم گذشت. + پنجشنبه هفتم دی ۱۴۰۲ ساعت 22:48 ‌‌  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اگر به ابری برخورد کند، سخت خواهد بارید ..

  • ‏دندانم درد می‌کرد. حالا نمی‌کند. آن‌قدر درد کشید‌ه‌ام که حالا فکر می‌کنم چیزی احساس نمی‌کنم. تصمیم گرفته بودم چیزی که درد را تخفیف بدهد نخورم. چیزی روی فرسودگی نپاشم که درد را بی‌حس کند. در برابر آینه تف می‌کنم. خون از دهانم می‌پاشد.‏چراغ‌ها خاموش است. در کنجی از خانه که کسی مرا نبیند تنهایی درد می‌کشم. خون توی دهانم را مجسم می‌کنم. لخته‌ی بزرگی از درد که کف سینی توالت پاشید. شکل شتابزده‌ای از یورش رنج. یک دایره‌ی از هم پاشیده که بعد به شکل شبکه‌ای از رگ‌های از هم گشوده در آمد. بعد، رگ‌ها توی فاضلاب ریخت.‏خطوط بالا حال آدم را بهم می‌زند. چراغ‌ها خاموش است! لحن مهوع ادبیات یک انسان بدبخت که در دفتر خاطرات خود چیزهایی بنویسد. اگر کسی چراغ‌ها را روشن کند چه؟ در حالی که تاریکی از درون مرا می‌خورد. درد، از درون مرا فرو می‌پاشد. نمی‌خواهم چیزی از این رنج تسکین یابد.‏شاید فقط انتظار می‌کشم که خوابم ببرد. زبانم را در دهان می‌چرخانم. نوک زبان به لثه‌های دردناک می‌ساید. مزه خون را حس می‌کنم. خونِ آمیخته به دردهای فرو خورده. در خود یاس مرگ را احساس می‌کنم. نه اینکه کاملا مرده باشم. فقط مرگ ضرباتی را وارد کرده است. ضربات کاری. اما ناکافی.‏دوباره سری به آینه می‌زنم. برای این کار باید چراغی روشن کرد. چراغ، چارچوب آینه و شیر آب را روشن می‌کند. در سقف کاذب موتوری می‌چرخد. هوا را به درون خود می‌کشد. از تاریکی لوله‌ای بلند عبور می‌دهد. هوای رقت انگیز من اکنون در راه آسمان است. اگر به ابری برخورد کند، سخت خواهد بارید. + شنبه یازدهم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 0:46 ‌‌  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نفسم بوی الکل می‌دهد. الکل گریه می‌کنم

  • چشمانم که باز شد پدرم رفت. دیدم که دور شد و از پنجره در آسمان افتاد. خواستم او را صدا کنم. نتوانستم. باد می‌زد و پرده را تکان می‌داد. باران از پنجره روی کاشی سفید آپارتمان می‌ریخت. پشت سرم درد می‌کند. مغزم می‌خواهد بریزد توی کاسه چشم‌ها. دماغم از خون می‌سوزد. رد پدرم را تا آسمان دنبال می‌کنم. نیست. ابری آمده و رد او را پاک کرده. گودالی عمیق از تنهایی در آسمان هست که وزن سنگینی دارد. پتو را کنار می‌زنم تا بایستم. نمی‌توانم. نقش زمین می‌شوم. پتو می‌افتد روی سرم. همه جا تاریک می‌شود. چشمانم می‌کاود که روزنی از زیر پتو بیابم. پنجره از روزن پیداست. و ساعت، کنار پنجره. روی یک میز تنگ ماهی عید. ماهی در مرکز تنگ آرام ایستاده. سبک می‌شود. می‌رود بالای آب. برمی‌گردد. در تنگ ته‌نشین می‌شود. صدای باران را می‌شنوم. استفراغ کرده‌ام. تمام دیشب را بالا آورده‌ام. یک جور مایع زرد رنگ اسیدی. چشمان گود رفته‌ام را آب می‌زنم. با خودم در آینه تنهام. باد پنجره را به هم می‌زند. باید آن را ببندم. درد شدیدی معده و شکمم را در خود له می‌کند. دو تا می‌شوم. خود را به اولین صندلی می‌رسانم. بالشت کوچکی را روی شکمم می‌گذارم و روی بالش خم می‌شوم. گریه‌ام می‌گیرد. از درد. از جای خالی پدرم که تمام شب کنارم بود. نفسم بوی الکل می‌دهد. الکل گریه می‌کنم. روی میز هفت‌سین کوچکی برپاست. عکس پدرم کنار آن است. t.me/s_sharif_pub + نوشته شده در پنجشنبه سوم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 13:53 توسط سیروس شریفی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خیال ...

  • چراغ را افروختم شب از توی اتاق به بیرون پنجره ریخت اجاق را گرم خواهم کرد  تا صبح این شب زمستانی بیدار خواهم ماند  ,خیال خام,خیال کن شهرام شکوهی,خیال چت,خیال خام پلنگ من,خیال تو,خیال کن,خیال پردازی,خیال سامان جلیلی,خیال کن شکوهی,خیالباف ها ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها