روزهای برفی ...

متن مرتبط با «خیال خام پلنگ من» در سایت روزهای برفی ... نوشته شده است

شستشوی ریل‌ها از افکار من

  • امروز در ایستگاه مترو فکر کردم خودم را بیاندازم روی ریل‌ها. قطار داشت نزدیک می‌شد و فقط نیاز به یک تصمیم داشتم. بعد، همه چیز در کسری از ثانیه متلاشی می‌شد و همراه من از بین می‌رفت. این کار را نکردم. از میان جمعیت عقب نشستم و حتی از پله‌های برقی که بالا می‌رفت دستم به تسمه‌ها محکم بود که تعادلم را از دست ندهم. اگر مرده بودم حالا چندساعتی از مرگم می‌گذشت. ریل‌ها از خون و ذرات من شستشو داده شده بود و چند دقیقه بعد هیچ‌کس مرا به یاد نمی‌آورد. این، حتی از خود مرگ برای من کشنده تر است. این تنهایی. این ظلمات پهناور که بر تمام شئونات زندگی من چیره شده و سایه انداخته است. + شنبه سی ام دی ۱۴۰۲ ساعت 23:17 ‌‌س. شریف  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من؟

  • ‏زنه شبیه یک گل بلند آفتابگردان بود که در قصه روییده باشد. با ساقه‌ای مستحکم که در برابر طوفان قد خم نمی‌کرد. گلبرگهایش همچون بشره‌ی آفتاب که به آسمان آبی نگاه کند. خیلی نمی‌توانستم بهش نزدیک بشوم. او سبز بود و صورت پر نوری داشت. من خاکستر سوخته‌ی مترسکی تنها که توجهی جلب نمی‌کند. + چهارشنبه ششم دی ۱۴۰۲ ساعت 22:38 ‌‌  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من می‌ترسم

  • این یک مرثیه است. با چشمانی که خون می‌شود و از جایگاه دیدگان بر زمین سرد می‌بارد. در حالی که بر صورت، حالتِ وحشتناکِ هیچ ابدی می‌شود. این، آخرین وداع من با همه چیز است. پیش از آن که کاملا در همه چیز خُرد شوم. و تکه تکه های شخصیتم و خِرَدَم و روح بزرگ بیچاره‌ام که تصادفا در جسم حقیر نادیده گرفته شده‌ی من زندانی است پایمال شود و گم و نیست گردد و در جهانِ معنا ردی از آن باقی نماند.من می‌ترسم. من، گوشه‌ای در تاریکی پشت باقی‌مانده های تکه کارتنِ پاره‌ای از هراسِ اتفاقات پیش رو مخفی شده‌ام و از ترس خود را چهارزانو در آغوش گرفته‌ام و بر دارِ ترسیدنم. هیچ‌کس در جهانِ من آشنا نیست. همه غریبه‌اند. همه برای زیرِ چارپایه زدن از هم در حال سبقت گرفتن‌اند. من از هلهله‌ی کفتارها بر جشن مردنم می‌ترسم. می‌ترسم که دوستی نداشتم که حتی بر گور من خاک ریزد.پدر ... پدرِ فقیرِ شریفِ بی‌کسِ مرده‌ام. مرگ بهانه‌ای کافی برای شانه خالی کردن از هق‌هق یتیمانه‌ی پسرت نیست. من، تو را پشت باقی‌مانده‌ی تکه کارتنِ پاره‌ی عمرم می‌خوانم. که در پناه آن از همه چیز و همه کس که قصد آخرین بارقه‌های جانم را کرده‌اند، خود را پنهان نموده‌ام. من می‌ترسم. می‌ترسم و حتی نمی‌توانم از بیم شنیده شدن هق هقم بر ترس خود گریه کنم. شب، شبی ابدی از اندوه است. شبِ گریز از شب به دامن شب. من می‌ترسم بابا. من تکه‌پاره های تو را میان خاک و خل جستجو می‌کنم. تا از آن پدری برای خود بسازم. که دستی بر شانه‌ام شود. قوتی بر زانوهایم. بندی بر دلم. اما فقط مرثیه ایست بر بی‌کسی هایم.t.me/s_sharif_pub + نوشته شده در سه شنبه یازدهم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 10:57 توسط سیروس شریفی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شب ها... بيست و سوم بهمن هشتاد و شش 3:45 بامداد

  • شب ها...                                بيست و سوم بهمن هشتاد و شش    3:45  بامداد   شب ها براي خودش دنياي ديگري دارد سكوتي ديگر صدايي ديگر رويايي ديگر شب ها براي خودش به دور از چشم همه باران  ميزند براي خودش برف ميبارد و مرد تنهاي شب حتي براي خودش روي برف راه مي رود و روي برف جاي پا ميگذارد و شب ها حتي دل روشن پنجره در را براي تنهايي كوچه پيش ميگذراد اگر از عشق آسمان روز فقط يك خورشيد ميسوزد شب ,بيست,بهمن,هشتاد,بامداد ...ادامه مطلب

  • شب ها... بيست و سوم بهمن هشتاد و شش 3:45 بامداد

  • شب ها...                                بيست و سوم بهمن هشتاد و شش    3:45  بامداد   شب ها براي خودش دنياي ديگري دارد سكوتي ديگر صدايي ديگر رويايي ديگر شب ها براي خودش به دور از چشم همه باران  ميزند براي خودش برف ميبارد و مرد تنهاي شب حتي براي خودش روي برف راه مي رود و روي برف جاي پا ميگذارد و شب ها, ...ادامه مطلب

  • خیال ...

  • چراغ را افروختم شب از توی اتاق به بیرون پنجره ریخت اجاق را گرم خواهم کرد  تا صبح این شب زمستانی بیدار خواهم ماند  ,خیال خام,خیال کن شهرام شکوهی,خیال چت,خیال خام پلنگ من,خیال تو,خیال کن,خیال پردازی,خیال سامان جلیلی,خیال کن شکوهی,خیالباف ها ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها