به لطف حکومت تولید گریز و دلالپرور، روزانه صدها هزار دلال فقط در تهران، میلیونها معامله میکنند. در یک سیرک غمگین اجناس را از هم میخرند و به هم میفروشند. اجناسی که حتی از انبارها تکان نخورده و به بازار عرضه نمیشود و فقط بر نرخ آن افزوده میشود. در حالی که در پایان روز پولی که برای گذران زندگی خود بدست میآورند سود نیست، فقط افزایش نرخ تورم است که تاوان آن را مصرفکننده نهایی باید بپردازد. این یک دزدی بیشرمانه از فقراست. در طبقهبندی نوین اجتماعی ایران، حلقهی دلالها نان در خون طبقه محروم اجتماع زده و میخورد. طبقهای که شامل دهها میلیون انسان استثمار شده است، که کاملا از جانب حاکمیت فراموش شدهاند. + سه شنبه سوم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 12:25 | بخوانید, ...ادامه مطلب
امروز سر کار رفتم. اولین روز کاری در سال جدید. توفیق چندانی نداشت. یعنی هیچ توفیقی نداشت. فقط نان خریدم و به خانه برگشتم. تمام مغازهها بسته بود. چیزی نمیشد فروخت. بعد، تمام بعدازظهر را خوابیدم. توی خواب در یک چهار راه شلوغ و پر از گرد و خاک همراه برادرم بودم. برادر بزرگم. غروب بود. پیدا بود این چهار راه در جایی حومه شهر واقع شده. جایی که خانههایی محقر و مخروبه دارد. داشتیم خواهر کوچکم را از لابلای اتومبیلها عبور میدادیم که به خانه برویم. من کاملا در تعجب بودم که چرا این خواب را میبینم. یعنی کاملا به نمایش عجیب برپا شده هشیاری داشتم. میدانستم خواهرم حالا آنقدر بزرگ شده که به عقد مردی در آمده است. در جهان واقعی مرا از عقد با خبر نکرده بودند. نمیدانم آیا ترجیح داده بودند به داماد بگویند که عروس برادر دیگری هم دارد یا نه. گمان نمیکنم. من کاملا از یاد همه رفتهام. اما در خواب توسط خواهرم و برادرم براحتی شناسایی میشدم. بعد، در یک خانه بودیم. همه کنار تختی حضور داشتیم که پسربچهای روی آن افتاده بود. پسربچه را شناختم. پسرِ برادرم. یعنی قرار بود چند سال دیگر که برادرم به سنِ حالا برسد پسرش باشد. اما در خواب برادرم هنوز زن نگرفته بود. یک خواب عجیب. یک سیرک کامل مالیخولیا. بیدار که شدم کاملا شب بود. چهار ساعت تمام خوابیده بودم. شلوارم کاملا بالا نبود. یادم آمد که خواسته بودم خودارضایی کنم و نمیدانم کجای کار خوابم برده بود. من هنگام خود ارضایی به زنی که دوستش دارم فکر میکنم. خود ارضایی میکنم که به او فکر کنم. زیرا در آن حالت قلب انسان در رقیق ترین حالت خود قرار دارد. بعد، پیش از اینکه حالت خلسه حاصل بشود از دلتنگی او گریهام میگیرد. و بعد خوابم میبرد. همه چیز در زندگی م, ...ادامه مطلب