جمعهی هفتهای که گذشت دایی من شب با درد مختصری در قلب خود خوابید و صبح دیگر بیدار نشد. بعد، داییِ بی جان شنبه تا ظهر توسط اهالی روستا تشییع و به خاک سپرده شد. من یکشنبه صبح خود را به مراسم ترحیم او رساندم و دوشنبه سر کار خود حاضر بودم. زندگی همین داستان بی معنی اما غمگین است.تمام امروز در قلب خود احساس درد میکردم و غروب در حالی که چند قدم تا خانه فاصله داشتم آن درد درون قلبم تشدید شد و مرا به زانو در آورد. کنار خیابان میان اندوه مرگ محتمل خود نشسته بودم و عبور اتومبیلها از کنارم را نگاه میکردم. بعد گور ساکت داییام بر بلندای تپهای در روستا از نظرم گذشت. + پنجشنبه هفتم دی ۱۴۰۲ ساعت 22:48 | بخوانید, ...ادامه مطلب
مرد خندید و گفت: آها فهمیدم . پس اونجا همه اربابند- نه اینجور که نه ، اونجا نه کسی اربابه نه رعیتمرد لحظه ای اندیشید و این گونه نتیجه گیری کرد که : یعنی نه کسی کار می کنه و نه هیچ کس رنج می کشه درسته ؟ـ نه ، میلیون ها نفر کار می کنند و رنج می کشند.خب اینها رعیتند دیگه.ـ از این لحاظ درسته. یک عده رعیت وجود دارند. ولی اربابان اونهاماموران پلیس یا بازرگان ها هستند.آلبر کامواز کتاب تبعید و سلطنت, ...ادامه مطلب
هوا ابریست 《یکسره جاده ابریست با آن》 و من تنها ترین مسافر تمام جاده های بارانی تمام راه های جهان را فتح خواهم کرد و من هرگز در وسوسه ی رسیدن ترک نرسیدن نخواهم گفت, ...ادامه مطلب
چراغ را افروختم شب از توی اتاق به بیرون پنجره ریخت اجاق را گرم خواهم کرد تا صبح این شب زمستانی بیدار خواهم ماند ,خیال خام,خیال کن شهرام شکوهی,خیال چت,خیال خام پلنگ من,خیال تو,خیال کن,خیال پردازی,خیال سامان جلیلی,خیال کن شکوهی,خیالباف ها ...ادامه مطلب