روزهای برفی ...

متن مرتبط با «نبود» در سایت روزهای برفی ... نوشته شده است

هیچ چیز سر جای خود نبود جز دلتنگی

  • عفونت دندان به چشم رسیده. مانند نیزه‌ای که از پشت به چشم حمله کند، مدام دشنه می‌زند. شب است، ساعت‌های ابتدای شب. اما در خانه انگار هزار سال است که جهان مرده و در تاریکی نیست شده. می‌ترسم سراغ پنجره بروم. می‌ترسم پنجره را باز کنم و به دیواری سیمانی برسم. پنجره‌ی باز نشده آخرین امید خانه‌ایست که در آن امیدی نیست. دندانم درد می‌کند. مسکن‌ها دیگر کارساز نیستند. درد، بر مسکن غلبه کرده و رشد کرده است.دو روز قبل به محله‌ی قدیمی‌مان سر زدم. هیچ چیز سر جای خود نبود جز دلتنگی. دلتنگی همانجا کنار درخت کهنسال روییده و از شاخه‌های خشکیده خود را بالا کشیده و مرا به دام خود می‌خواند. و من همچو مرغی که جز دام پناهی ندارد اسیرِ دام شدم. آن روز از فرط تنهایی و بی کسی خواستم شماره تو را بگیرم و صدای تو را بشنوم و بگویی برایم حرف بزن تا از شر دق که گلویت را می‌فشارد رها شوی. اما کسی پشت تلفن نبود. هیچ کس تماس آدم های دلتنگ را پاسخ نمی‌دهد.عفونت دندان به چشم رسیده. حالت ترسناکی دارد. انگار درد تو را از پاها بگیرد و توی گودال سیاه خود بکشد و تو تقلا نکنی و آرزو کنی زودتر ته گودال کشیده شوی و بمیری. و مردن راه نجات تو باشد.آن روز توی محله‌ی قدیمی اثری از خانه پدری نبود. همه چیز را آوار کرده بودند و آوارها را برده بودند و بدون توجه به دلتنگی تو، روی آوار آخرین امید دنیا بنای دیگری ساخته بودند. آنها نمی‌دانستند غم ما ریشه در خاک خانه مان دارد. و رشد خواهد کرد. و در شبکه‌ای از رگ‌های پر درد، آجرهای تازه را در خود خواهد فشرد. و دیوارها را خراب خواهد کرد. آنها نمی‌دانستند هر از گاهی مردی تنها که در این خانه پسری سیزده ساله بود از جوار گور گذشته عبور می‌کند و روی قبر مرده‌های فراموش شده آه می‌کشد.عفونت, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها