ظهر در خیابان دوباره درد قلب به سینهام کوبید. این روزها این درد را شدیدتر و نزدیکتر به خود احساس میکنم. باران میبارید. نمیدانستم چکار باید بکنم. سوار یک تاکسی شدم تا اگر درد وخیم شد دستکم کسی باشد که مرا تا بیمارستان برساند. شاید هم مرگ آن تاکسی را برای من گرفته بود. با عجله و به تندی کیف دستیام را گشودم و توی صفحه اول دفتر یادداشتم یک شماره تلفن نوشتم و زیر آن به حروف بزرگ قید کردم تماس اضطراری. بعد، کاغذ را از دفترچه یادداشت بریدم و روی کیفم طوری قرار دادم که هم دیده شود و هم نیفتد. بعد کف دستم را سمت چپ سینه جایی که درد فوران میکرد گذاشتم و بهش چنگ زدم و منتظر وخیم شدن اوضاع ماندم. شمارهی برادرم بود. لابد وقتی سر ساختمان داشت دستورهایی به کارگرها میداد و نکات فنی را بهشان گوشزد مینمود تلفنش زنگ میخورد. ابتدا جواب نمیداد. تلفن را از جیب برمیداشت، نگاهی به شماره ناشناس میانداخت و بعد در حالی که به صحبت با کارگرها یا رئیس پروژه میپرداخت تلفن را توی جیب میگذاشت و بعد یکی دو بار دیگر که زنگ میخورد کلاه ایمنی را از سر برمیداشت و گوشهای دور از همه جواب میداد. خبر را که بهش میرساندند خیلی یکه نمیخورد. چرا که منتظر چنین روزی برای من بود. همیشه با نگرانی این را بهم گوشزد میکرد و با اینکه چندسالی بزرگتر از من بود بهم میگفت داداش و داداشِ پر از مهر را چنان بهم میگفت که چشمانم پر اشک میشد. بعد، فوری سوار اتومبیل خود میشد و خود را به بیمارستان محل بستری من میرساند.هر لحظه بر شدت باران داشت افزوده میشد. تاکسی پشت ترافیک آرام میراند. صدای برخورد قطرات درشت باران با سقف اتومبیل دلم را هم میزد. سابق این صدا را دوست داشتم اما در آن حالت نزار این صدا هیچ زیبای, ...ادامه مطلب
نمیدانم چه استفادهای از ساعتهایی که کار ندارم بکنم. اغلب گوشهای مینشینم و تلفنم را توی دست میگیرم و به صفحه آن خیره میشوم. کتابی را باز میکنم و نمیخوانم. مطلبی را نیمه نوشته میگذارم. حوصله شنیدن موسیقی ندارم. میخواهم با کسی حرف بزنم. اما غالبا مردم حوصله مرا ندارند.من هم حوصله ایشان را ندارم. علاوه بر این تمام حرفها پیش از این بارها گفته و شنیده شده. دهان باز کردن در اکثر اوقات به ابتذال میانجامد. آدمِ ساکت دستکم هنوز بند خود را به آب نداده. دستکم احترامی برای خود دارد. میشود بخوابم، اما خوابم نمیبرد. انتظار برای خوابیدن احمقانه است.یا لابلای آگهی های مردم که اموال دست دوم خود را در معرض فروش گذاشتهاند پرسه میزنم. اغلب چیزهای بیهوده و شکسته و خراب که مردم امیدوارند شاید بشود ازش پولی به جیب زد. تعاریفِ بیهوده. اجناس عتیقه. کتابهای پر ارزش. مردم همیشه خود را صاحب چیزهای قیمتی میدانند.دوست دارند خود را جای کسی جا بزنند. نسب خود را جستجو میکنند تا به مورد دندان گیری دست یابند. اگر هم نیابند میسازند. تا جایی برای خود در میان گذشتهها دست و پا کنند. خود را بزور داخل قبر دیگری بکنند. در گذشته زندگی میکنند. من از تبار فلانم. اما حالا گیر توی احمق افتادهام.نمیدانم چکار باید کرد. چطور خود را از بند چسبناک رخوت رهاند. من آدمی اجتماعی نیستم. در اجتماعات دست و پای خود را گم میکنم. از اینهمه آدم که در تمام جزئیات به یکدیگر شبیهاند رم میکنم. دهانهای گشوده. آلتهای تناسلیِ گرسنه. چشمهایی که رو به هر طرف گدایی میکنند.از شناختِ خود میترسم. از ترسیم هیولایی که در درونم است و از من زندگی میکند در هراسم. برای همین است که از گفتگو با آدمها اجتناب میکنم. م, ...ادامه مطلب
ارابه خدایان نشانه های خدایان معجزه های خدایان. اریک فون دانیکن. استخدامی بانکها. قطره قطره شبنم عشق.رمان.دو جلد دلباخته.جین آستن. هزار و یک شب.رحلی.قاب دار نفیس. اسرار خود هیپنوتیزم. غریب آشنا.رمان. طاعون و عصیانگر.آلبرکامو. آیین دوست یابی . دیل کارنگی شفای زندگی . لوییز هی موفقیت نامحدود. آنتونی رابینز مهارتهای زندگی . دکتر سید اصغر ساداتیان روانشناسی تیپ های شخصیتی نه گانه. دکتر دقیقیان مدیریت بحران. برایان تریسی لحظه های ناب و حقیقی. باربارا دی آنجلیس دوستی با خدا. جوی داوسون رازهایی درباره مردان. باربارا دی آنجلیس زن های م,لیست کتابهای درسی پایه دهم,لیست کتابهای درسی,لیست کتابهای درسی پایه هفتم,لیست کتابهای درسی پیش دانشگاهی رشته انسانی,لیست کتابهای درسی دبیرستان,لیست کتابهای درسی دهم انسانی,لیست کتابهای درسی دهم تجربی,لیست کتابهای درسی پیش دانشگاهی تجربی,لیست کتابهای درسی دوم تجربی,لیست کتابهای درسی پیش دانشگاهی انسانی ...ادامه مطلب