روزهای برفی ...

متن مرتبط با «برف» در سایت روزهای برفی ... نوشته شده است

برف

  • ‏پیرمرد آمده بود دم خانه پی‌مان. وسط حیاط توی برف‌ها ایستاده بود، کلاه خود را لای دست‌ها گرفته بود و پنجره طبقه بالا را نگاه می‌کرد. می‌گفت دخترم مرده. مریض بود. با سرفه خون بالا می‌آورد. کسی نیست کمک کند برای تشییع جنازه. کسی نیست سر مرده قرآن بخواند. برف می‌بارید. آسمان سیاه بود.t.me/s_sharif_pub + نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۰ ساعت 19:28 توسط سیروس شریفی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها